تاریخ : 1402,جمعه 28 مهر13:47
کد خبر : 13038 - سرویس خبری : سیاسی

در بحران‌سازی‌ها همیشه پای یک اصلاح‌طلب در میان است



در شرایطی که تمرکز افکار عمومی دنیا بر قضایای غزه و جنایات صهیونیست‌ها در منطقه است، دست و پاکردن یک سوژه از یک ماجرای کاملا تصادفی برای بحران‌سازی علیه نظام و تلاش برای نشانه رفتن انگشت اتهام به حاکمیت تنها از کسانی برمی‌آید که در این ترفند صاحب تجربه‌اند و پیش‌ از این نیز با چنین شبهه‌افکنی‌هایی به تقابل با نظام آمده‌اند.

به گزارش  زمر نیوز به نقل از خبرگزاری فارس، سیده آزاده امامی در یادداشتی نوشت: خبر هولناک قتل داریوش مهرجویی کارگردان شهیر و باسابقه سینما و همسرش بانو محمدی‌فر خبر تلخ و تکان‌دهنده‌ای بود که فضای کشور به‌ویژه جامعه فرهنگی و هنری را در بهت و ناباوری فرو برد. واقعه‌ای که سؤال‌های متعددی را در ذهن همه برانگیخت و حالا همه نگاه‌‌ها معطوف به دستگاه‌های مسئول است که شرح دقیقی از ماجرا ارائه دهند و معمای این جنایت فجیع را به طور کامل بازگشایی کنند.

از همان ابتدا دستگاه‌های مسئول از قبیل پلیس و کارآگاهان جنائی و حتی نهادهای امنیتی کار خود را برای یافتن عامل یا عاملین این جنایت و رمزگشایی از علل آن آغاز کردند و مسئولین عالی‌رتبه کشور از رئیس جمهور و رئیس دستگاه قضا گرفته، تا مسئولین رده‌های پایین‌تر بر بررسی دقیق همه ابعاد حادثه و برخورد شدید با مجرمان تأکید کردند.

طبیعی است تا معمای قتل کاملا حل نشود و گزارش واقعه از جانب نهادهایی که اساسا فلسفه وجودی‌شان بررسی و حل و فصل موارد اینچنینی است ارائه نشود، هر تحلیل و اظهارنظری درخصوص این ماجرا از سطح گمانه‌زنی و حدسیات شخصی فراتر نیست و چندان وقعی برای آن نمی‌توان قائل شد.

این هم طبیعی است که به هر حال در چنین شرایطی بازار گمانه‌زنی‌ها و طرح فرضیات متعدد از جانب افراد مختلف خصوصا در فضای رسانه‌ای گرم باشد و هر کس از ظنّ خود به ماجرا پرداخته و احتمالات خاصی را مطرح کند.

در میان تحلیل‌های مطرح شده در این یکی دو روز اما خط خبری خاصی به‌وضوح خودنمایی می‌کند که آشکارا غایت‌مند است و به سختی می‌توان بر طراحی‌شدگی و قصد و غرض آن چشم پوشید؛ ماجرا از توییت عمادالدین باقی فعال و روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب آغاز شد که با شبیه‌سازی این حادثه با قتل داریوش فروهر و همسرش ضمن قتل‌های زنجیره‌ای دهه 70، به نحو خیلی روشنی شائبه سیاسی بودن قتل مرحوم مهرجویی را طرح می‌کند و کاملا رندانه و آگاهانه بر همان فرضیه‌ای پای می‌فشارد که در ظاهر سعی در نفی و انکار آن دارد؛ و آن این‌که  این هم موردی است دقیقا شبیه همان قتل‌های دهه 70، بنابراین باید در ساختار سیاسی دنبال انگیزه و عامل این جنایت گشت!

طرح این فرضیه نیز تنها به اعتبار شباهت ظاهری «قتل دو داریوش و همسرانشان» صورت می‌گیرد و بر مبنای چنین استدلال سستی یک شبهه خطرناک مطرح، و متعاقب آن پیشینه و پیامدها و تبعات آن ماجرای شبیه‌سازی شده -یعنی قتل‌های زنجیره‌ای- متوجه نظام کرده و اتوماتیک‌وار مجموعه آن وقایع را به ذهن مخاطب متبادر می‌سازد!

داستان البته به اینجا ختم نمی‌شود و عماد باقی در گام دوم پروژه‌اش در توییتی دیگر با تقاضای مشارکت دادن افراد و نهادهایی که او «مورد اعتماد» می‌خواند، از دستگاه‌های مسئول و صلاحیت‌دار برای رسیدگی و اعلام نظر درخصوص نتیجه این پرونده اعتبارزدایی می‌کند تا به نحو پیشینی نتیجه‌ای را که از جانب این دستگاه‌ها اعلام می‌شود تخطئه کرده و زیر سؤال ببرد. از این‌جا به بعد هم ماجرا روشن است؛ تداوم پروژه بی‌اعتمادسازی و باز نگه داشتن این پرونده در ذهن افکار عمومی به‌مثابه استخوانی لای زخم حقیقت و تبدیل آن به سوژه‌ای شبیه ماجرای مهسا برای متهم کردن نظام و بحران‌سازی دوباره! اگر دقت کنیم پروژه گام به گام شبیه داستان مهساست؛ اعتبارزدایی از روایت رسمی حاکمیت و ضریب دادن به روایتی نامعتبر صرفا بر اساس حدس و گمان و البته اهداف و اغراض شخصی درخصوص علل و عامل حادثه و ادامه ماجرا... .

پس از باقی «مسیح مهاجری» در روزنامه «جمهوری اسلامی» اشاره او را دریافت و دقیقا با همان رویکرد به تکرار فرضیه عمادالدین باقی پرداخت که چه بسا انگیزه‌هایی شبیه قتل‌های دهه 70 در میان باشد و گروه‌هایی خودسر اقدام به چنین جنایتی کرده باشند، پس مبادا درخصوص معرفی عامل یا عاملان این جنایت ملاحظاتی لحاظ شود و «با توجیهات غیرشرعی و غیرقانونی از اعلام اسامی و برخورد با افراد آن باندها خودداری شود.» مهاجری هم بدون ارائه هیچ سند و دلیلی شائبه سیاسی بودن و تکرار قتل‌های زنجیره‌ای را پررنگ می‌کند و علی‌رغم نفی ظاهری، تبعات آن را متوجه حاکمیت می‌کند.

این موارد کافی بود تا این ماجرا دوباره دستمایه سوژه‌پردازی رسانه‌های معاند برای شروع پروژه‌ای جدید به منظور بحران‌سازی علیه نظام قرار گیرد و مانور شبهه‌پراکنی آن‌ها را با کلیدواژه «احتمال سیاسی بودن قتل‌ها» در پی داشته باشد. زحمت اعتبارزدایی از گزارش نهادهای مسئول و روایت رسمی حاکمیت را هم که جناب باقی متحمل شدند، بنابراین فضا کاملا مهیاست برای کلید زدن یک پروژه آشوب دیگر! اپوزیسیون مفلوک هم به‌زعم خود از این پاس بادآورده نهایت بهره را برد و با متهم کردن وقیحانه نظام صفحه‌ای دیگر بر عقده‌گشائی‌های غرض‌ورزانه خود افزود.

در شرایطی که تمرکز افکار عمومی دنیا بر قضایای غزه و جنایات صهیونیست‌ها در منطقه است، دست و پاکردن یک سوژه از یک ماجرای کاملا تصادفی برای بحران‌سازی علیه نظام و تلاش برای نشانه رفتن انگشت اتهام به حاکمیت تنها از کسانی برمی‌آید که در این ترفند صاحب تجربه‌اند و پیش‌ از این نیز با چنین شبهه‌افکنی‌هایی به تقابل با نظام آمده‌اند؛ از انتخابات 88 و حتی ماجرای کوی دانشگاه گرفته، تا داستان مهسا و آرمیتا!

سرنخ این ماجرا دست جریانی است که در همان سال‌های اوج گفتمانش رهبر انقلاب از عملکرد آن‌ها با عنوان «شارلانتیزم مطبوعاتی» یاد کرده و درخصوص آن‌ها فرمودند «صدای دشمن از زبان آن‌ها شنیده می‌شود». جریانی که مأموریت امروزش به اقتضاء زمان به متهم‌سازی پیشینی و همیشگی حاکمیت در هر ماجرا و حادثه‌ای که مرگ بر آن سایه افکنده و فرد یا افرادی به هر طریقی از دنیا رفته‌اند، و سپس اعتبارزدایی از روایت رسمی حاکمیت و بی‌اعتمادسازی افکار عمومی نسبت به روایت‌های رسمی تغییروضعیت پیدا کرده و هرجا هر حادثه‌ای به هر دلیلی اتفاق می‌افتد با بهره‌گیری از ابزارهای رسانه‌ای با غبارآلود کردن فضا و شبهه‌افکنی، زمینه را برای شکل‌گیری بحرانی علیه ساختار رسمی مهیا می‌کند. حال سؤال این است که آیا از مطالب توییت شده آقای باقی جز اتهام به حاکمیت و اعتبارزدایی از گزارش نهادهای مسئول پیامی مخابره می‌شود؟

ساده‌لوحانه است اگر تصور کنیم طرح این فرضیه و مشابه‌سازی این دو ماجرا در شرایطی که هیچ قرینه و شاهدی در دنیای واقعی حکایت از سنخیت انگیزشی آن‌ها ندارد، از جانب فرد باتجربه‌ای چون عماد باقی کاملا بی‌غرض و تنها به‌مثابه هشدار و در حد طرح یک امکان بوده باشد! به خصوص که سابقه وی و جریان فکری متبوع او را در ماجراهای مشابه در نظر آوریم. با این‌همه آیا روشن نیست چرا در ماجرای مهسا پای خبرنگاران اصلاح‌طلب در میان است؟!

پایان پیام/215ق


منبع : فارس