
اقامه در زبان قرآن صرفاً «انجام دادن» نیست؛ ایستادهکردن، برافراشتن، بهپا داشتن و زنده نگهداشتن یک حقیقت است.
به همین دلیل، اقامه در قرآن تنها یک عمل نیست، بلکه حالت وجودی انسان مؤمن است.
ایمان به غیب، نخستین شرط بندگی است؛ اما قرآن میگوید ایمان، تا زمانی که «اقامه» نشود، در حدّ یک آگاهی خام میماند.
به تعبیر دیگر:
ایمان، نطفه است؛ اقامه، تولد.
ایمان، قبول حقیقت است؛ اقامه، ایستادن با حقیقت.
و این همان نقطهای است که ایمان به غیب در برابر خدای حیّ معنا میگیرد؛ خدایی زنده، حاضر، فعّال و قائمبهنفس، که میخواهد بندگانش نیز «قائم» باشند، نه منفعل.
مودّت در قرآن (همان عشق و پیوند قلبی) با معرفت صرف آغاز نمیشود؛ با ایستادن در کنار امر الهی آغاز میشود.
هرکس نماز را «اقامه» میکند—not فقط میخواند—در حقیقت وارد رابطهای پایدار و زنده با خدا میشود.
مودّت، ثمره اقامه است؛ نه مقدم بر آن.
مودّت یعنی:
خدا برای انسان صرفاً «حق» نیست، بلکه «رفیق، محبوب و مأمن» میشود.*
و این مرحله، نتیجه اقامه است، نه صرف عبادت ظاهری.
وقتی قرآن میگوید «وَأقیموا القِسط» یا «کونوا قوّامین لله شهوداً بالقِسط»، اعلام میکند که فرهنگ مؤمنانه باید:
در نگاه قرآن، جامعهای که اقامه ندارد—even اگر عبادت زیاد داشته باشد—به سمت سستی، پراکندگی و فرسایش میرود.
«فروریختگی» در قرآن نقطه مقابل «اقامه» است.
هر جا که ایمان به غیب به سطح عادت، بیحسی یا ظاهرپرستی برسد، اقامه از بین میرود.
به همین دلیل است که آیه نور نیز از مشکاة آغاز میشود:
پیش از نور، باید ظرف نور «ایستاده» و «پایدار» باشد.
اقامه همین است:
ساختن ظرف ایستاده قلب و جامعه.
نام «الْحَیّ» در قرآن نشانه خدایی است که:
پس مؤمن نیز باید حالت «قیام» داشته باشد.
به همین دلیل است که:
اقامه یعنی پاسخدادنِ وجودیِ انسان به حیاتِ خدا.
اقامه فقط یک دستور شرعی نیست؛
هسته مرکزی حیات ایمانی و شکلدهنده رابطه ما با خداست.
سه حقیقت از دل اقامه بیرون میآید:
اقامه، مقدمه عمل نیست؛
خود «تحقق ایمان» است.
و همین است که اقامه را یکی از بزرگترین واژههای قرآن میکند.